هو العزیز

شاعران  و فرهیختگانی چون سعدی در حقیقت  آموزگاران و جامعه شناسان جامعه وعصر خویش بوده اند که برای  تبلور آموزه ها و تجلی ارزشها  و کرامت انسانی تلاش های قابل سپاسی را انجام داده اند.

شاعرانی چون سعدی  رحمت الله علیه ؛ مهندسان فکری و فرهنگی و اجتماعی  ما  ازگذشته تا کنون می باشند که در آموزه ها و درسنامه های خود ،موضوع توسعه یافتگی را به سبک آموزه ها و باورهای بومی و ملی و دینی ما رصد و معماری کرده اند.

بی تردید  چشم انداز و معماری آنان برای تقویت و بزرگداشت کرامت انسانی وهویت ملی و ایرانی در همه ی ابعاد زیستی جامعه همچنان زنده و پر رونق و پویا و تاثیر گذار است.

جناب سعدی قرن ها پیش در باب عدل و تدبیر و رای ، به نکته ی بسیار مهم و جالبی درباره ی وم همدردی و همگرایی و انسجام همه جانبه ی مردم به ویژه نخبگان مالی و اقتصادی  و فرهنگی و اجتماعی  در قبال گرفتاری ها و مصایب پیش آمده اشاره کرد ، که به باورم ؛  باز خوانی این حکایت زیبا علی رغم طولانی بودن آن خالی از لطف نبوده و در واقع درس واره ای است در سخنی که حکایت از پیوند وهمدلی وانسجام دارد.

امید است که هرگز گوشهایمان از شنیدن پیام ها و درسهای پیشینیان عاجز نماند. و راه برای آموزش وپرورش ما باز بماند.

حضرت سعدی  چنین گفت:

چنان قحط سالی شداندر دمشق          که یاران فراموش کردند عشق

چنان آسمان بر زمین شد بخیل          که لب تر نکردند زرع و نخیل

بخشکید سرچشمه‌های قدیم               نماند آب، جز آب چشم یتیم

نبودی بجز آه بیوه زنی                   اگر برشدی دودی از روزنی

چو درویش بی برگ دیدم درخت       قوی بازوان سست و درمانده سخت

نه در کوه سبزی نه در باغ شخ         ملخ بوستان خورده مردم ملخ

در آن حال پیش آمدم دوستی             از او مانده بر استخوان پوستی

وگرچه به مکنت قوی حال بود          خداوند جاه و زر و مال بود

بدو گفتم: ای یار پاکیزه خوی            چه درماندگی پیشت آمد؟ بگوی

بغرید بر من که عقلت کجاست؟         چو دانی و پرسی سوالت خطاست

نبینی که سختی به‌غایت رسید           مشقت به حد نهایت رسید؟

نه باران همی آید از آسمان               نه بر می‌رود دود فریاد خوان

بدو گفتم: آخر تو را باک نیست          کشد زهر جایی که تریاک نیست

گر از نیستی دیگری شد هلاک          تو را هست، بط را ز طوفان چه باک؟

نگه کرد رنجیده در من فقیه              نگه کردن عاقل اندر سفیه

که مرد ارچه بر ساحل است، ای رفیق  نیاساید و دوستانش غریق

من از بی نوایی نیم روی زرد           غم بینوایان رخم زرد کرد

نخواهد که بیند خردمند، ریش           نه بر عضو مردم، نه بر عضو خویش

یکی اول از تندرستان منم                که ریشی ببینم بلرزد تنم

منغص بود عیش آن تندرست            که باشد به پهلوی رنجور سست

چو بینم که درویش مسکین نخرد       به کام اندرم لقمه زهرست و درد

یکی را به زندان بری دوستان           کجا ماندش عیش در بوستان؟

 

*شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی ( 606-690 ه.ق ) / بوستان (باب اول در عدل و تدبیر و رای)

 

والی الله المصیر

حمیدرضا ابراهیم زاده

 28 فروردین 1398


به بهانه ی اول اردیبهشت ،   نکو داشت روز سعدی .


* تمامی حقوق مربوط به این اثر در انحصار مولف محفوظ است.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Maria amozesh Matt Mark رژیم لاغری اموزش طراحی کاراکتر در ایلوستریتور فرش جم پروپوزال معماری فروشگاه فایل 021 زورخانه شهدای حسن آباد مشیر