هرچه بیشتر می اندیشم
مصمم تر می شوم که درجمع ما حضور داری
وگرمای شمع وجودت را
با همه ی وجودم احساس می کنم
وهرچه که زمان می گذرد
به این فکرمی کنم
که آمدنت را چاره ای نیست
ومی آیی
وبازهم می آیی
زمانی که طاقت ها طاق می شوند
و دلها از غم فراغ داغ شوند
وزمانی که باغ دل اهل باور شکوفا می شوند
به ناگهی چوباران از راه می رسی
وتودر بهار همراه باران می آیی
سرزده وبا وقار طلوع میکنی
ورنگین کمان حضورت دنیارا شادمان می کند
خودم را مهیای حضور سرزده ات می کنم
که غافلگیر نشوم
وبازهم می آیی
وهمه را غافلگیر حضور سبزت میکنی
بهارکه بیاید ؛
یخ ناامیدی با گرمای نوید بخش مهرتابان تو ذوب می شود
ومی آیی
زمانی که باران خون ازچشم آسمان نیلی می چکد
تا شقایق ها را آبیاری کند
می آیی
وچشم های نگران نرگس را به زیور شقایق می آرایی
حمیدرضاابراهیم زاده
26بهمن1393
* تمامی حقوق مربوط به این اثر در انحصار مولف محفوظ است.
درباره این سایت