زتار و پود هستی ام

بافته اند

پارچه ی کبود تو

 جنس مرا بریده اند

به قدمت

قواره ی وجود تو

پروو شدم

به هیبت وجلای آن قواره ات

اتو شدم

به داغی سرودن سرود تو

قیچی تقدیرمرا

جدا جدا نظاره کرد

آستری زدند مرا

گمان من

به سود تو

به سوزن وصال هم

دوخته اند

مرا به هم

افق شدم

ز زخمه های سوزنی

تا که شوم عمود تو

دکمه ی هستی مرا

به دست تو

نهاده اند

سبزشده  چراغ من

سرخ شده

صلابت حدود تو

جمال تو نهال من

آینه ای است بهر هم

شیشه ی من کمال تو

جیوه ی روزگار من

آینه ای است در پروو

به قامت قواره ات

قیامتی به پاشده

به قیمت سجود تو .

 

حمیدرضا ابراهیم زاده

 27 اردیبهشت 1393

 

 

تمامی حقوق مربوط به این اثردرانحصارمولف محفوظ است


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

زاور زیست آزما Jazzy Angela شركت باني پاك آفتاب دنیای فناوری کونگ فو توا سنتی گروه گفتوگوی پژودان طراح دکور طلا و جواهر Mehranjafarkhani